صدای پای فرشته...
دیروز تو دلم غوغایی شد... نمیدونم روزی حال امروزم رو درک میکنی...یا نه...شاید حال تو پدرانه باشه کفشهای کتانی سبزت رو پات کردم...همونهایی که پدرم برات خریده بود... رفتیم پارک...چهاردست و پا خودت رو از چمن به زمین رسوندی...بلند شدی و ایستادی...منو نگاه کردی...ذوبم کردی...راه افتادی....یک دو سه چهار....وای خدایم قابل شمردن نبود تند و با عجله....با لبخندی که چال گونه ات رو میتونستم ببینم...صدات کردم...مبین پسرم....دو زدی و برگشتی سمت من... ادمها....چقدر راحت از کنارت رد میشدند...گویی صدساله راه افتادی....دویدم...ترسیدم برات...بدون کفش...ترسم از برخورد ادمها با تو بود...بغلت کردم همزمان با افتادنت...بوسیدم و بوسیدم و گفتم آفرین پسرم.... ...
نویسنده :
مامان هدي
11:36